قوله تعالى: و إذْ قال الله یا عیسى ابْن مرْیم اذ درین موضع بمعنى اذا است، چنان که گفت: و لوْ ترى‏ إذْ فزعوا یعنى اذا فزعوا، و قال بمعنى یقول است، چنان که گفت: و نادى‏ أصْحاب الْأعْراف اى ینادى، و بناء این آیت بر آن سخن است که گفت جل جلاله: یوْم یجْمع الله الرسل یعنى که روز قیامت چون پیغامبران را جمع کند، با عیسى چنین خواهد گفت: أ أنْت قلْت للناس؟ این ناس بنى اسرائیل اند، یعنى که تو در دنیا بنى اسرائیل را گفتى که مرا و مادر مرا هر دو بخدایى گیرید؟


و رب العالمین خود دانا است که عیسى این سخن نگفت، اما سوال توبیخ و تقریع است، و این تقریع نوعى عقوبت است مر آن ترسایان را که بر عیسى دعوایى کردند، میخواهد که ایشان را در آن عرصه قیامت على روس الاشهاد دروغ زن گرداند، که عیسى ببندگى خویش اقرار دهد، و از آنچه ایشان دعوى کردند متبرى گردد، و حجت بر ایشان لازم آید، این همچنانست که فریشتگان را گوید: أ أنْتمْ أضْللْتمْ عبادی هولاء؟


و ظاهر این خطاب با عیسى است، اما مراد بدین ترسایان‏اند که حاضر باشند، لکن رب العالمین نخواهد که ایشان را اهل خطاب خود کند، و با ایشان سخن گوید، که ایشان از آن خوارترند و کمتر، این همچنانست که گفت: و إذا الْموْودة سئلتْ خطاب با موءودات است، و مراد باین توبیخ وائدات است که گنهکار ایشانند، لکن ایشان را اهل خطاب و سماع کلام خود مى‏نکند، ظاهر سخن از ایشان بگردانید، و عقوبت توبیخ بماند بر ایشان.


بو روق گفت: بما چنین رسید که: چون این خطاب بعیسى رسد لرزه بر اندام وى افتد، و از زیر هر تاى موى که بر تن وى است چشمه خون روان شود، جواب گوید: سبْحانک تنزیها و تعظیما لک ما یکون لی ما ینبغى لى أنْ أقول ما لیْس لی بحق یعنى بعدل، ان اعبد و امى غیرک، إنْ کنْت قلْته فقدْ علمْته. تعْلم ما فی نفْسی و لا أعْلم ما فی نفْسک این نفس اینجا ذات خداوند است عز و جل هم چنان که اینجا گفت: کتب ربکمْ على‏ نفْسه الرحْمة، و النفس الانسان بعینه من قوله خلقکمْ منْ نفْس واحدة یعنى آدم، و نفس الشی‏ء ذاته و عینه، تقول: جاءنى نفسه، و لو لا نفسه ما فعلت کذا و کذا، یعنى ذاته و عینه.


اهل معانى گفتند: نفس در کلام عرب بر دو وجه است: یکى آنست که گویند خرجت نفس فلان، اى خرجت روحه، و فى نفس فلان ان یفعل کذا، اى فى روعه.


وجه دیگر آنست که نفس هر چیز حقیقت و جمله آن چیز باشد، تقول: قلت فلان نفسه اى اهلک فلان نفسه، لیس معناه ان الاهلاک وقع ببعضه، انما الاهلاک وقع بذاته کلها، و وقع بحقیقته. پس معنى آیت آنست که: تعلم ما اضمره، و لا اعلم ما فى حقیقتک و ما عندک علمه. لباب سخن اینست که: انت تعلم ما اعلم و لا اعلم ما تعلم. إنک أنْت علام الْغیوب ما کان و ما یکون.


ما قلْت لهمْ إلا ما أمرْتنی به فى الدنیا، أن اعْبدوا الله ربی و ربکمْ عیسى این سخن ایشان را گفت، و رب العزة سه جایگه از وى حکایت باز کرد: در این سورة و در سورة مریم و در سورة الزخرف. و کنْت علیْهمْ شهیدا یعنى على بنى اسرائیل بأنى قد بلغتهم الرسالة ما دمْت فیهمْ ما کنت بین اظهرهم، فلما توفیْتنی قبضتنى الى السماء کنْت أنْت الرقیب الحافظ علیهم، و أنْت على‏ کل شیْ‏ء شهید اى شهدت مقالتى فیهم، و بعد ما رفعتنى شهدت ما یقولون بعدى.


روى ان عیسى قال: یا رب غبت عنهم، و ترکتهم على الحق الذى امرتنى به، فما ادرى ما احدثوا بعدى؟ و گفته‏اند: وفات در قرآن بر سه وجه است: وفات موت و وفات نوم و وفات رفع. وفات موت قبض روح است، و ذلک فى قوله: «فإما نرینک بعْض الذی نعدهمْ أوْ نتوفینک»، و قال تعالى: قلْ یتوفاکمْ ملک الْموْت، و قال تعالى فى سورة النحل: الذین تتوفاهم الْملائکة. این همه قبض ارواح است در وقت انقضاء آجال. وفات نوم قبض ذهن است، و ذلک فى قوله: «و هو الذی یتوفاکمْ باللیْل» یعنى یمیتکم فیقبض من الانفس الذهن الذى یعقل به الاشیاء، و یترک فیه الروح و الحیاة، فهو یتقلب بالروح الذى فیه، و یرى الرویا بالذهن الذى قبض منه. وفات رفع عیسى را بود علیه السلام، یقول الله تعالى: إنی متوفیک و رافعک إلی اى قابضک من بنى اسرائیل و رافعک الى السماء. همانست که گفت: فلما توفیْتنی کنْت أنْت الرقیب علیْهمْ یعنى قبضتنى الى السماء.


إنْ تعذبْهمْ فإنهمْ عبادک و إنْ تغْفرْ لهمْ فإنک أنْت الْعزیز الْحکیم عیسى (ع) دانست که از قوم وى کس بود که ایمان آورد، خداى تعالى وى را بر ایمان بداشت، و کس بود که هم بر کفر خویش بماند، و مسلمان نگشت. عیسى هر دو فراهم گرفت، گفت: ان تعذب من کفر بک منهم فانهم عبادک و انت العادل فیهم، و ان تغفر لمن تاب منهم و آمن فانت عزیز لا یمتنع علیک ما ترید، حکیم فى ذلک. گفت: اگر آن کس که بر کفر خویش بماند، او را عذاب بعدل کنى، و براستى که راه بر ایشان روشن داشتى و نرفتند، و بعد از لزوم حجت کافر گشتند، و آن کس که از شرک باز گشت، و مومن شد، اگر بیامرزى فضل تو است، و انعام و احسان تو بروى، که ترا رسد که نپذیرى و نیامرزى بعد از آن دروغ عظیم که بر ساختند، و شرک که آوردند. همین است قول حسن در معنى آیت که گفت: إنْ تعذبْهمْ، فباقامتهم على کفرهم، و إنْ تغْفرْ لهمْ فبتوبة کانت منهم، یعنى فى الدنیا فان التوبة فى الدنیا تنفعهم.


اگر کسى گوید: و إنْ تغْفرْ لهمْ اقتضاء آن کند که گوید: فانک انت الغفور الرحیم، تا سخن متجانس بود، و آخر لایق اول بود، پس چه حکمت را گفت: فإنک أنْت الْعزیز الْحکیم؟ جواب آنست که: سیاق این آیت نه بر معنى آمرزش خواستن است و دعا کردن از بهر ایشان، که عیسى دانست، و بشک نبود که رب العزة کافران را نیامرزد، لقوله تعالى: إنه منْ یشْرکْ بالله فقدْ حرم الله علیْه الْجنة. عیسى این سخن بر وجه شک نگفت، بلکه بر وجه خضوع و تسلیم و تفویض گفت و اقرار دادن که: لیس الیه من الامر شی‏ء. عبودیت خویش اظهار میکند، و الوهیت و قدرت و مشیت حق اثبات میکند، میگوید: اگر عذاب کنى کس را بر حکم تو اعتراض نه، و اگر بیامرزى و خود نیامرزى بر تو رد نه، که تویى آن عزیز که هر چه خواهى کنى، و از تو واخواست نه، حکیمى که بحکمت کنى، در آن پشیمانى نه.


عن ابن عباس ان النبى (ص) قال: «یحشر الناس یوم القیامة عراة حفاة غرلا»، و قرأ (ص) «کما بدأکمْ تعودون»، فیومر بأمتى ذات الیمین و ذات الشمال، فأقول: اصحابى! فیقال: انهم لم یزالوا مرتدین على اعقابهم بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: و کنْت علیْهمْ شهیدا ما دمْت فیهمْ فلما توفیْتنی کنْت أنْت الرقیب علیْهمْ و أنْت على‏ کل شیْ‏ء شهید. إنْ تعذبْهمْ فإنهمْ عبادک و إنْ تغْفرْ لهمْ فإنک أنْت الْعزیز الْحکیم.


قال الله هذا یوْم ینْفع نافع یوم بنصب خواند، باقى برفع خوانند. وجه رفع آنست که یوم خبر هذا نهند، و معنى آنست که: قال الله: الیوم یوم منفعة صدق الصادقین، و وجه نصب آنست که هذا کنایت باشد از «أ أنْت قلْت للناس»؟ یعنى اینکه الله فرا عیسى گوید که: «أ أنْت قلْت للناس»؟ در آن روز گوید که صادقان را صدق بکار آید. نصب یوم بر ظرف باشد، و معنى نه آنست که آن روز هر کس که راست گوید، صدق وى سود دارد، که کافران آن روز همه راست گویند، و بر معصیت خود اقرار دهند، و ایشان را سود ندارد، بلکه معنى آنست که آن روز صادقان در دنیا و صدق ایشان در عمل آن روز سود دارد که روز پاداش کردار است.


کلبى گفت: صدق اینجا بمعنى ایمان است، یعنى ینفع المومنین ایمانهم.


قتاده گفت: فردا در قیامت دو متکلم سخن گویند: یکى روح الله عیسى دیگر عدو الله ابلیس. عیسى گوید: ما قلْت لهمْ إلا ما أمرْتنی به الایة. ابلیس گوید: إن الله وعدکمْ وعْد الْحق الایة. عیسى گوید: ما قلْت لهمْ إلا ما أمرْتنی به الایة، عیسى در دنیا راستگو بود، آن صدق وى او را سود دارد. ابلیس در دنیا دروغ زن بود لا جرم صدق وى آن روز سود ندارد، اینست که الله گفت: ینْفع الصادقین صدْقهمْ.آن گه بیان ثواب کرد صادقان را: لهمْ جنات تجْری منْ تحْتها الْأنْهار خالدین فیها أبدا رضی الله عنْهمْ و رضوا عنْه حقیقت رضا آنست که بنده سر بر تقدیر نهد، و زبان اعتراض فرو بندد، که بر هیچ وجه بر حکم خداى اعتراض نکند. بو على دقاق گفت: «لیس الرضا ان لا تحس بالبلاء، انما الرضا ان لا تعرض على الحکم و القضاء».


بموسى وحى آمد که: «یا ابن عمران! رضایى فى رضاک بقضایى». بو عبد الله خفیف گفت: رضا بر دو قسم است: رضا به و رضا عنه، فالرضا به مدبرا و الرضا عنه فیما یقضى.


قال رسول الله (ص): «ذاق طعم الایمان من رضى بالله ربا».


و خلاف است میان علماء طریقت و ارباب معارف که رضا از جمله مقاماتست؟ یا از جمله احوال؟


خراسانیان بر آنند که از جمله مقاماتست، یعنى که نهایت توکل است و کسب بنده، و عراقیان بر آنند که از جمله احوال است نه کسب بنده، یعنى نازله ایست واردى که از غیب بدل پیوندد، و دل بوى آرام گیرد. قومى گفتند: بدایت رضا مکتسب است از جمله مقامات، و نهایت آن نامکتسب از جمله احوال، و گفته‏اند: الرضا سکون القلب تحت مجارى الاحکام، و سرور القلب بمر القضاء. روى ان عمر بن الخطاب کتب الى ابى موسى: اما بعد، فان الخیر کله فى الرضا، فان استطعت ان ترضى، و الا فاصبر، ذلک الْفوْز الْعظیم فازوا بالجنة، و نجوا مما خافوا.


لله ملْک السماوات و الْأرْض و ما فیهن این آیت رد است بر ترسایان بر آنچه گفتند از زور و بهتان و ناسزا در خداوند جهان و جهانیان. میگوید: آسمان و زمین و هر چه در آن است همه ملک و ملک خدا است، همه رهى و بنده اوست، همه آفریده و ساخته اوست. عیسى و فریشتگان و غیر ایشان همه در ملک اوست، و هو على‏ کل شیْ‏ء قدیر وى بر همه چیز قادر است و توانا. عیسى را بى‏پدر بیافرید، و بر وى دشخوار نبود. هفت آسمان و هفت زمین راست کرد، و هر چه در آن بساخت، و او را در آن حاجت بانباز و یار نبود، و قیل: لله ملْک السماوات و الْأرْض اى خزائن السماوات، و هو المطر و خزائن الارض، و هو النبات، و هو على‏ کل شیْ‏ء قدیر.


عن شهر بن حوشب عن اسماء بنت یزید الانصاریة، قالت: کنت آخذة بزمام ناقة رسول الله (ص) اذ نزلت علیه سورة المائدة، فکاد عضد الناقة ان ینکسر من ثقلها.